از طرفدارانت با همه‌ی وجودت مُتنفر باش، چون اون‌ها خودخواسته کاری رو باهات می‌کنن که هیچ دیکتاتوری با هیچ انسانی نکرد؛ اون‌ها شربتی رو بهت می‌خورنن به اسم شُهرت که باعث می‌شه به طور مُوقت یادت بره هر بالایی پایینی داره و این‌قدر بالا و بالا می‌برنت که همیشه در خاطرت ثبت‌شُده باقی بمونه که زمینِ سِفت چه درد وحشتناکی رو با خودش به همراه داره!
از طرفدارانت با همه‌ی وجودت مُتنفر باش، چون اون‌ها مثلِ دوستای خاصِ دورانِ جاهلیتت تا زمانی پا به پا کنارتن که رضایتِ خاطرشون رو جلب کنی، اما وقتی ناخواسته اون روزی برسه که دیگه آدم قبلی نباشی، خودخواسته با نامردیِ هرچه‌تمام، با قلم‌های بی‌رنگ توی دستشون، نقشی رو به اسم خط روی صورتت نقش می‌دن که همیشه در خاطرت ثبت‌شُده باقی بمونه که در گُذشته زندگی‌کردن چه رویایِ شیرینی رو می‌تونه برات به یادگار باقی بذاره!
عذابِ واقعی رو وقتی با همه‌ی وجودت می‌چشی که دیگه اون آدمِ قبلی نباشی، اون موقع خواهی فهمید شربتی که این همه مُدت با لذت هر چه تمام سَر می‌کشیدی چطور زندگیِ رویاییتو با خاک و خون یکسان کرده، جوری که عَطشِ داشتنش باعث بشه بی‌توجه به حال و آینده، همیشه در تصّوری زندگی کنی که متعلق به امروز نیست، بلکه دیروزی هستش که همیشه در ذهنت جاودانه باقی می‌مونه!
خیلی خنده‌داره وقتی ازت می‌پُرسن: " الآن چی هستی؟" و تو ناخودآگاه از خواب شیرینی که برای خودت ساختی بیرون می‌آیی و می‌فهمی امروز هیچی برای به زبون آوردن نداری! اون موقع است که با همه‌ی وجودت دَرک می‌کنی که چطور قدیمی‌ها می‌گفتند: "گذشته‌ها خیلی‌وقته که گذشته!" همیشه دَردمندِ این ضَرب‌المثل بودم و هنوزم هستم که همیشه بهم گوشزد می‌کرد: "دلخوش شُهرت امروزت نباش، چون هیچ‌کس از یک رودخانه‌ی خُشک‌شده به خاطرِ گذشته‌ی پُرافتخارش قدردانی نمی‌کنه!"