گاهی‌وقتا باید غرور رو بذاری کنار؛ باید ترس از دیده‌شدن رو بذاری کنار؛ گاهی‌وقتا باید پا روی بایدها و نبایدهای دیگران بذاری و از قوانین خودت پیروی کنی؛ باید عضلاتِ چشماتو شُل کنی و بذاری احساساتت مسیرِ خودش رو طی کنه و سیلی از بغض‌های قدیمی رو روی صورتت جاری کنه. گاهی‌وقتا باید دلو بزنی به دریا و بزنی زیر هِق‌هِق، شُل کنی و اَشک بریزی، با دیدنِ یک فیلمِ عاشقانه، با دیدنِ یک‌روزِ قشنگ، یک طبیعتِ زیبا، با دیدنِ خوشحالیِ یک مادر، شفاعتِ یک فرزند، از دست رفتنِ یک معصوم و شاید، بیچارگیِ یک ملت؛ گاهی‌وقتا باید تعارف رو بذاری کنار و بشی گوشه‌ای از طبیعت؛ تیکه‌ای از آسمون؛ باید نبینی پیشِ کی هستی و چیکار داری می‌کنی، بشی بارون و هِق‌هِق‌کنان اَشک بریزی؛ اَشک بریزی و بغض‌های خاک‌خوردت رو خالی کنی. می‌دونی، وقتی اَشک می‌ریزی بیشتر دوستت دارم اِی من، چون ته دلم قرص می‌شه جایی که اَشک هست خدایی هم هست و وجودت هنوزم به بزرگی قلبِ خدا، کعبه است...