قلبا که شکست، کمر که شکست، زانو که شکست، اون‌وقت من یک زمین خورده‌ی پیرم؛ می‌تونی روبه‌روم بشینی و اوجِ نفرت رو توی چشام ببینی؛ قلاده به دست که اومدی سَمتم تا ببینی چطور رامت‌ می‌شم، یکبار برای همیشه بهت می‌فهمونم که من اون موجودی نیستم که قرارِ حیوونِ دست آموزت بشم، بلکه من اون کسیم که زمین می‌خورم تا بلندشُدن رو از بَر بشم، زمین خوردنم رو که دیدی فرار کن، چون زخمام که خوب بشه خیلی‌ها رو زخمی می‌کنم، گرچه می‌دونم زخم دل هیچ‌وقت خوب نمی‌شه، بلکه تنها حمامِ خونه که برپا می‌شه، و تو اولین قربانیِ این قصه‌ای، که حتی یک پاپاسی هم کسی براش ارزش قائل نمی‌شه!