بهش گفتم: انسان در واقع مثلِ یک فانوسِ روشن می‌مونه؛ جسم خودِ فانوس و روح روشناییِ اونه. زمانی که تو در مقابلِ یک نورِ مَحض می‌ایستی، همیشه تاریکی پُشتِ سَرِ تو شکل می‌گیره، جوری که سَرتو برگردونی می‌تونی تاریکی رو به چشم ببینی؛ اما زمانی که در مقابلِ تاریکیِ مَحض می‌ایستی، هیچ‌وقت نور پُشت سَرِ تو شکل نمی‌گیره و اگر دقیق‌تر نگاه کنی متوجه می‌شی که هیچ اثری از نور، دورُورِ تو نیست. شاید پیشِ خودت بپرسی چرا؟ و من به تو می‌گم که نور در واقع درونِ بدنت شکل گرفته، دقیقا مثلِ همون فانوس که نور رو با خودش به همراه داره. تاریکی به هیچ‌عنوان توی درونِ انسان جایی نداره و اگر احساسی از تاریکی توی وجودمون داریم، در واقع اِلقای تاریکیِ مُحیطمونه که به درونِ ما مُنتقل شده. فانوس رو در نظر بگیر، وقتی ما نورِ اون‌رو کم می‌کنیم، تاریکی بر روشنایی مُسلط می‌شه اما به هیچ‌عنوان نمی‌تونه روشنایی رو به صورت کامل از بین ببره، در واقع اگر تاریکی توی وجودمون هست به خاطر کم‌کردنِ نورِ همون فانوسه که باعث شده این رخداد به شکلِ خیلی حادی شکل بگیره. همیشه یادت باشه تاریکی و روشنایی هیچ‌وقت به صورت کامل از بین نمی‌رن بلکه اگر بهش توجه نکنیم توی حداقل‌ترین حالت خودشون به صورتِ ثابت باقی می‌مونن، مثلِ همون تاریکی تویِ نورِ مَحض، مثل همون روشنایی در اسارتِ تاریکی! اگر می‌خوای فانوسِ درونت همیشه پُرنور باقی بمونه سعی کن که همیشه تسبیحِ خدا رو به یاد داشته باشی و انجامش بدی، چرا که روح ما از جنس خداست و اگر اهمیتی برای به یاد داشتنِ خدا هست در واقع این برمی‌گرده به روحِ درونمون، و یاد و خاطره‌ی خداوند باعث می‌شه که همیشه در تاریکی با چشمانی باز به سمتِ هدفی که توی قلبمون و ذهنمون داریم حرکت کنیم. برای به انجام رسوندن این مُهم حتما لازم نیست که واجبات رو به سَرانجام برسونیم، در حداقل‌ترین حالتِ مُمکن حتی اگر ذکرِ خدا رو همیشه بر لب‌هامون جاری کنیم خواهیم دید که چه اَثرِ شِگرفی رو می‌تونه توی ذهن و روح و قلبمون به یادگار بذاره.