مثلِ آخرین ثانیه‌های نفس‌زدن، برای رسیدن به آخرین خروجیِ موجود، بعد از شنیدنِ آخرین زنگ؛ مثلِ بیرون آمدنِ آخرین کمک‌کننده، برای بیرون کشیدنِ آخرین قربانی، بعد از فرو ریختنِ آخرین آوار؛ مثلِ عرق‌ریختن‌های پی‌درپی، برای احیای آخرین عزیز، بعد از شنیدنِ آخرین بازدَم؛ از خودم بارها پرسیده‌ام که اگر برای آخرین‌بار مَرزهای این کشور برای خروج این مَردم باز شود، چندنفر چشم‌بسته رفتن را انتخاب می‌کنند؛ چندنفر می‌ایستند، برمی‌گردند، و برای آخرین‌بار میهن‌شان را نگاه می‌کنند؛ چندنفر می‌ایستند، برمی‌گردند، و برگشتن را انتخاب می‌کنند؛ و چندنفر تا آخرین نفس بر‌روی همین خاک می‌ایستند و پروازِ الباقی را نگاه می‌کنند!