جلوی آینه بی وقفه نَایست، حقیقتی که درون جیوه به دنبال آن هستی، پشت نقابی از آرایشِ غلیظ مخفی شده است؛ دست بالا بگیر و گریمهای کذاییت را پاک کن؛ بعد از آن خواهی دید که حقیقت چگونه جلویِ چشمانِ زارت قد علم میکند. این عکسالعمل بیرحمانهای نیست؛ جواب خط همیشه خط بوده است، به همان اندازه و خلاف جهت آن! پریدن نقشهی پلیدانهی تو بود که کورکورانه به آن رنگ دادی؛ فکر میکردی از پسِ پریدنی دستی خواهد آمد، یادت نبود دستی که تمام مدت انتظارش را میکشیدی، قبلتر به دستِ بیمار خودت کوتاه شده است. حال که طعم زمین سفت را چشیدهای، درون دریای بیکرانِ هستی دست و پا نزن؛ تو شناگر ماهری نبودهای، اما با این وجود بلندپروازی را انتخاب کردهای، پس آرام بگیر و مرگ را به هیچ چشمداشتی بپذیر! سر بیگناه شاید تا پایِ دار رود اما بالایِ دار هرگز! پس هروقت خودت را آن بالا دیدهای، تلنگرِ اول را به خودت بزن! کسی که درون خوابی عمیق فرو رفته است هرگز نمیتواند دیگری را نیز بیدار کند. سقوط همیشه سقوط بوده است و اینگونه سخت تباهی را برای تو در آغوش میکشد؛ از عروج تا هبوط، با تمام وجود و به سویِ ارتفاعی پست!