قبل از اینکه به بررسی واژهی خوشبختی بپردازیم لازم است قبل از هر چیز دو واژهی "عشق" و "دوست داشتن" را بررسی کنیم. عشق چیست؟ عشق از دید من کلمهای است که در مورد انسانها صادق نیست بلکه تماما مربوط به محیط پیرامون آنها میباشد. مثلا: عشق رفتن به خانهی مادربزرگ؛ عشق راه رفتن زیر آسمان مهتابی؛ عشق بویدن خاک پس از یک بارانی؛ عشق خوردن یک لیوان چای و یا عشق زندگی کردن در زادگاهت. عاشق کسی است که جنون انجام کاری را داشته باشد؛ عشق همیشه با دیوانگی همراه است. اگر در زندگی به تمسخر به شما لکهی دیوانگی را چسباندند، بدانید شما عاشقید و مسخرهکنندگان کسانی هستن که هیچ بویی از عشق واقعی نبردهاند.
اما در مقابل دوست داشتن تماما برای انسانهاست. هیچوقت نمیشود عاشق یک انسان بود، اما میشود با همهی وجود خود او را دوست داشت. دوست داشتن در بالاترین مرتبه خود تبدیل به من یا وجود واقعی میشود. وقتی یکنفر را با تمام وجودتان دوست دارید و در کنار او قرار میگیرید، خوشبختی به نوعی خودنمایی میکند و این حس برای لحظهای به شما دست میدهد. خوشبختی همیشه با واسطه همراه است، هیچوقت به تنهایی نمیتوان این حس را احساس کرد. شما یا یاد یک دوست هستید و یا عملا در کنار او قرار دارید. این حس میتواند به صورت کاملا معنوی، بین خود و خدای خود و یا با وجود واقعی یک انسان همراه باشد. پس به صورت کلی میتوان اینگونه بیان کرد که خوشبختی زمانی به سراغ شما میآید که در کنار کسانی باشید که با همهی وجودتان آنها را دوست دارید و هیچوقت از کنار آنها بودنشان خسته نمیشوید و یا اینکه، هر مواقعی احساس خوشبختی کردید بدانید همان لحظه در کنار کسی هستید که با همهی وجودتان دوستش دارید.