زندگیم خیلی زود گذشت، این‌قدر زود و سریع که سرعتِ گذشت کردنشو مثلِ وزشِ‌باد روی تَک‌تَک سلول‌های بدنم احساس کردم؛ توی این مدت آدم‌هایی رو دیدم و تجربه کردم که شاید دیدنشون بعد این همه سال توی افکارم صورت‌های سیاه و سفیدی رو به نمایش بذاره، آدم‌هایی که با بودنشون و رفتنشون درس‌هایی بهم دادن که با هر بار زمین‌خوردن و بلندشدن یاد گرفتم این‌بار مثل یک مرد بیاستم و راه رفتن رو یاد بگیرم، درست مثل پسربچه‌ای که بعد از هزاران‌بار زمین‌خوردن و ایستادن بالاخره درست وایستادن و راه‌رفتن رو یاد گرفت، بدون این‌که حتی مجبور باشه زانوهاشو پاک کنه. توی زندگی یاد گرفتم که هیچ‌وقت نمی‌شه آدمارو شناخت ولی تا حدودی می‌شه فهمید توی افکارشون چی می‌گذره، می‌شه فهمید امروز حالشون اَبریِ یا آفتابی، می‌شه فهمید حسُ حالِشون خوبه یا بد، می‌شه باهاشون حرف زد یا باید سُکوت کرد، می‌شه تحملشون کرد یا باید فاصله گرفت، می‌شه درکشون کرد یا باید اونا رو به حالِ خودشون رها کرد.

بهش گفتم: یکی از ملاک‌های شناختِ اَفکارِ آدما، لیوانای سفارش‌داده‌ی توی دستشونه، البته نه خودِ لیوان، بلکه نوشیدنی هستش که توی اون لیوان شناوره؛ طعم و مزه و حسی که اون لحظه فرد بعد از خوردن نوشیدنیش توی وجودش احساس می‌کنه اصلی‌ترین چیزیه که می‌تونه باعث ارضاشدن افکارِ وجودیش باشه؛ مزه‌های شیرین نشون‌دهنده‌ی حالِ خوبِ آدماست، اوقات قشنگ و فراموش نشدنی، و تمام ثانیه‌هایی که تبدیل به یک خاطره به یاد موندنی می‌شن، هر چی این طعم به سمت تلخی پیش بره، حال خراب آدما بیش‌تر خودنمایی می‌کنه تا جایی که یک‌لیوان‌زَهرِمار می‌شه نوشیدنی مورد علاقه‌ی یک فردِ کاملا داغون، که نه تنها بدمَزه نیست، بلکه هر جرعه نوشیدنش یک فکرِ داغون رو توی وجودش تخریب می‌کنه و اونو به آرامش می‌رسونه. به همون اندازه یکی دیگه از ملاک‌های شناخت، سیگارای توی دستشونه، هر چی این سیگار باکلاس‌تر و گرون‌تر باشه نشون‌دهنده‌ی یک عادتِ قدیمی و کلاس و پرستیژ آدماست ولی هر چی به سمتِ کیفیت‌های پایین‌تر و سیگارای داغون امثال بهمن می‌ره تبدیل می‌شه به حسِ کاملا داغون و خراب که هر پوک از اون می‌شه دنیایی از دود، که همه‌ی خوب و بدو با هم توی خودش هضم می‌کنه. توی زندگیم یاد گرفتم آدما رو سرزنش نکنم، بلکه بشینم پای حال خرابشون و یک نوشیدنی هم‌مزه‌ی نوشیدنیِ خاصِ خودشون بخورم، این‌طوری بدون این‌که تو بخوای و اون بفهمه هردوتون می‌شید یک‌فکر و یک‌خیال و یک‌زندگیِ‌پیچ‌خورده که با هر جُرعه نوشیدنش با هم توی این زندگی مَحو و نابود می‌شید، بدون این‌که حتی کلامی از زبان کسی جاری بشه...