خیلی دلم می‌خواد وقتی شبِ اوّلِ قبر، نکیر و مُنکر اومدن بالای سَرم و ازم پرسیدن: "بدنت را در چه راهی صَرف کردی؟"، رو کنم بهشون بگم: "کسی اینجا یک نخ سیگار داره؟"؛ اولِ شب، توی سَرما خیلی می‌چسبه! بعد سه‌تایی با هم بشینیم روی قبر و بیخیال همه‌چیز و همه‌کس، چند پوکِ تلخ از توتونِ سیگار واموندمون بگیریم و فراموش کنیم، توی این گیر و دار، چی قراره سَرِ هممون بیاد.