نور، صدا، دوربین، اکشن!
هر مُعضلی از یک جایی شروع میشه، یعنی کلا بخوام برات فلسفیش کنم هر مُعضلی علاوه بر پایان، یک شروعی هم داره که بخوام برات بازش کنم، توضیح دادنش یک مکافاتی داره که حتی در مخیلات خوانندگان این تالار هم، نمیگنجه! مُعضل ما درست از اون جایی شروع شد که یکروز از خواب پاشدیم دیدیم، ای، خوشی زده زیر دلمون، از خوشی زیاد دیگه رسما نمیدونیم باید چیکار کنیم! یعنی واقعاها! کلا دیگه محیط بهشت واسه ما یکی، البته ما یکی که نمیشه گفت، واسه من یکی دیگه رسما لوس شده بود، به قول امروزیا کلهم دنبال یک بهانهای میگشتیم که یکم هیجان به روزمرگیمون اضافه کنیم، منم که عاشق هیجان و اینجور چیزا، اصلا یک وعضی!
یادم میآد اون موقعها که روی زمین بودیم و در کل زندگانی میکردیم واسه خودمون، هی به آسمون نگاه میکردیم، هی بهشت و اینجور چیزا رو توی ذهنمون تصور میکردیم، هی اون گوشهموشهها یک سلامی هم به حورالعینهای بهشتی میکردیم، با اینکه هیچوقت ما رو تحویل نمیگرفتن ولی ته دلمون قرص بود که بالاخره یکروزی میآد که بالاخره یکیشون پا میده! البته از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، با اینکه هیچوقت فکرشم نمیکردم یکروزی سر از بهشت و اینجور چیزا دربیارم، ولی نمیدونم این آخر عُمری کدوم از خدا بیخبری سَر و کلش پیدا شد، واسه خاطر یک تیکه چوب، چنان ما رو کاردی کرد توی خواب که، اصلا نفهمیدیم چطوری مُردیم! به خدا که!