دو، ره، می، فا، سُل، لا، سی؛ به این گیتار نگاه کن، به سیم‌های قشنگش، به خوش دستیش و دستایی که قراره اینو بنوازه؛ همه‌ی اینا همیشه دست توی دست هم می‌ده تا موزیکِ قشنگی نواخته بشه اما لزوما چه کسی می‌تونه با این گیتار این‌قدر خوب بنوازه؟ قطعا کسی که با همه‌ی نت‌ها و هارمونی‌ها آشنایی داشته باشه و درکِ کاملی از موسیقی داشته باشه؛ شخصیت‌های بزرگی مثل موتزارت، باخ، بتهوون و امثالهم ظهور کردن تا به این هنر پیچیدگی بیش‌تری بدن و اونو کامل‌ترش کنن اما توی یک‌قرن دوره‌ای که گذشت واقعا چند تا اُسطوره مثل این‌ها ظهور کرد و قراره چند نفر دیگه در قرنِ پیش‌ِرو ظهور کنن؟
کتابی که روی میز می‌بینی، کتاب آموزشه گیتاره که قراره بخونیش و از روی این کتاب قراره گیتار زدن رو یاد بگیری؛ شاید پیش خودت بگی که من هنوزم می‌تونم بنوازم و نیازی به این کتاب ندارم؛ این‌که می‌تونی یا نه، من مُنکرِ این واقعیت نمی‌شم اما مطمئنا هیچ‌وقت نمی‌تونی به قشنگی یک استاد موسیقی گوش‌نواز بنوازی؛ می‌خوای اُسطوره و تک باشی حرفی نیست اما اونا هم قبلِ این‌که اُسطوره بشن این کتاب رو خوندن و باهاش اُنس گرفتن و بعدِ یادگیری استعدادهای خودشون رو شکوفا کردن...
دین و مَذهب هم دقیقا مثل همین گیتار و کتابی هستش که به چشم می‌بینی؛ هر دوی اون‌ها یک هدف دارن و راهِ دُرست نواختن و دُرست زندگی کردن رو به آدم یاد می‌دن؛ بدون اَدیان و بدون کتاب هم می‌تونی به زندگی ادامه بدی اما واقعا چقدر مطمئن هستی با توجه به رفتار و کرداری که داری همیشه راهِ دُرست رو طی می‌کنی؟ چقدر مطمئن هستی اَفکاری که داری دُرسته و با حداقل اشتباهات، داری به باقی زندگیت ادامه می‌دی؟ این‌ها رو نگفتم که سریع‌ تُرش کنی و جبهه بگیری ولی خوبه که حداقل برای یک لحظه هم که شده بدون هیچ خُصومت و کینه‌ی قلبی، به تمام این حرفا فکر کنی و تصمیم عاقلانه‌تری بگیری؛ شاید فکر کردنِ تو به این موضوع واقعا چیزی رو تغییر نده اما همین‌قدر که وقت می‌ذاری و در موردش فکر می‌کنی خودش یک دنیا اَرزش داره؛ اینو بهت قول می‌دم...