عصر هنگام، هَمون‌جا!
تِدی با شلوارکی مامان‌دوز و پیراهنی هاوایی‌نما، در حالی که بر روی صندلیِ راحتیِ سانفرانسیسکوییش لم داده بود مشغول حل کردن بازی مورد علاقه‌اش سودوکو(به روایتی) بود و به نوعی از بیکاریِ مَحض و تَنبلیِ مُفرط لذت می‌برد و به ریش اِزکابانی‌ها از درون، هِرهِر می‌خندید... که ناگهان [...]