زندگی نَشُد نخواهد داشت اگر اِمپراطوری قَلبم مٌتعلق به کسِ دیگری جُز تو باشد؛ در این مُختصاتِ صِفر، سربازانی آمادهی نَبرد با کسانی هستند که علیه این تَمدّن قدمی بَردارند؛ پَنبه را از گوشهایت بَردار تا واضحتر بِشنوی صدای شِیپورِ قَلمروی را که برای جَنگ دندان میخاید و فریاد میزند: "نزدیک نشوید؛ این اِمپراطوری مُتعلق به کسی است که بَر هیچ جُنبندهای رَحم نخواهد کرد"؛ مَلکهی رویاهای مَن، آرام بخواب که مَن بیدارم برای آسایش روحت و برای زنده نگهداشتنِ اِمپراطوری قَلبت، و مجازات میکنم هر کسی را که علیه معصومیتِ تو دندانی تیز کند، به راستی که سِزای او مرگ است، و او کسی است که گردنش را در اَنبوهی از جمعیت، وَسطِ شَهر، گَردن خواهم زد؛ آرام بِخواب آرامشِ زندگیم که تا زمانی که من زِندهام نمیگذارم حتی آب در دلِ کوچکِ مَعصومانهات اَندکی تِکان بخورد...
چ لبخند روی لب نشاننده :))