هوایِ خیس و زمینِ گرفته و صدایِ خستهی باد؛ آخر و زمانه، دست روی هر چیزی میذاریم نابودی به بار میآره، میدونی که میدونم این از طالعِ بدِ من نبود، از بختِ بدِ منم نبود، ساده است حتی اگر بگم هر چیزی که بود اتفاقی بود، ولی کی باورش میشه؟ حتی خودمم نمیتونم با این حرفا دل خودمو آروم کنم. سگ دو زدیم یک عمر واسه زندگی، تمام تلاشمون شد آتیش روشن کردن زیرِ بارونِ خیس، هر چی کبریت زدیم امیدمون رو باد برد، دیگه حتی شعلهی فندکمون آسمونِ تهی رو هم روشن نمیکنه. سخت نیست اگر بگم دیگه حتی فرصتامونم به گِل نشست، یک عمر به امید باد نشستیم، دست به دعا شدیم به امید یک عمر پیشرفت، اما باد فقط ثانیههامون رو تکون داد؛ چیزی که از دست دادیم فقط فرصت بود؛ دیگه حتی گُلم توی این زمین خاکی در نمیآد! ما که هر چی کندیم خوردیم به زمین سفت، اما تو بِکَن، ناامید نشو، شاید اینبار شانس با تو یار باشه؛ باور کن!