آسمون رو به زوال بود و غروبِ نارنجی رنگش، صورتِ فلک رو نقاشی کرده بود؛ ما طبق معمول روی صندلی‌های پله‌ای شکل که اصطلاحا بهش "بلوچیر" می‌گفتن نشسته بودیم و با تموم خستگیمون، به غروب تکراری و خستگی ناپذیر آسمون نگاه می‌کردیم. تو مثل همیشه حرف از رفتن می‌زدی و من مثل همیشه سعی می‌کردم متقاعدت کنم که پیش خودمون، توی این جهنم بمونی و شرایط رو تحمل کنی؛ تو دو دل می‌شدی با حرفای من و درگیر می‌شدی با احساس خودت که بین راه‌هایی که پیش‌رو داری کدومو انتخاب کنی و من، نگران‌تر از همیشه، نگرانی‌هامو پشت زوالِ پاییزی پنهون می‌کردم و رو به افق به آخرین امیدی که توی قلبم داشتم لبخند می‌زدم.

سرگرم این حرفا بودیم که یک‌دفعه دست کرد توی جیبشو یک کاغذ تا شده در آورد و گرفت سمتم؛ بهم گفت یک نگاه بهش بنداز و نظرتو بهم بگو؛ با این‌که می‌دونست برعکس خودش هیچی بارم نیست، ولی به نظرم همیشه بها می‌داد و سعی می‌کرد نظرمو در مورد اهدافی که پیش‌رو داره بدونه. بازش کردم و با دقت یک نگاه سرتاسری از سر تا پا بهش انداختم و برگه رو گرفتم سمتش؛ با کنجکاوی تمام برگه رو از دستم گرفت و با همه‌ی سوال‌هایی که توی ذهنش داشت خیره شد تو چشام؛ بهش گفتم فکر نمی‌کنی یکم واسه این حرفا زوده؟ احساس می‌کنم خیلی زود داری واسه آیندت تصمیم می‌گیری. شوک شد؛ گنگ شد؛ مات شد؛ انگار که اصلا انتظار شنیدن چنین حرفایی رو نداشت. بهش گفتم یک ضرب‌المثلِ فابرکاستلی هست که می‌گه: "هیچ‌وقت شکم سیری، واسه رژیمت تصمیم نگیر!"؛ آدما وقتی می‌خوان در مورد آیندشون تصمیم بگیرن هیچ‌وقت شرایط رو مدنظر قرار نمی‌دن، می‌شینن یک گوشه و یک‌دفعه تصمیم می‌گیرن از فردا یک کار بزرگی رو انجام بدن، در صورتی که هیچ‌وقت از خودشون نمی‌پرسن که آیا شرایط و موقعیتشون در وضعیتی هست که بتونن به این کار رسیدگی کنن یا نه. خیلی‌وقتا شده که تو غذاتو خوردی و با فکر راحت نشستی یک گوشه؛ پیش خودت می‌گی: خب احساس می‌کنم وزنم دیگه رفته بالا و یکم باید به فکر سلامتیم باشم؛ با خودت عهد می‌بندی که از فردا به جای شام، سالاد بخوری! اما وقتی فردا می‌رسه دقیقا همون‌کاری رو می‌کنی که شبِ گذشته کردی و جالبم این‌جاست که شبِ بعد هم اجرای این تصمیم رو به شبِ بعدش موکول می‌کنی! اگر واقعا می‌خوای توی زندگیت پیشرفت کنی هیچ‌وقت نذار شرایطِ خوبت، محیطی رو بسازه برای شرایطِ عالی‌تر! از من می‌شنوی شرایط هر چی بحرانی‌تر، بهتر؛ این‌طوری احساس می‌کنم خیلی بهتر بتونی به همه‌ی آرزوهایی که توی قلبت داری رسیدگی کنی.