بهش گفتم: رابطه واسه ما آدما انواع مختلفی داره؛ بعضی از آدما وقتی باهاشون آشنا می‌شی، نه برات معنی دوست رو تداعی می‌کنن، نه دشمن، و نه چیزی شبیه به اون! برای اون‌ها فقط یک وسیله‌ای؛ وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف یا خواسته‌هایی که توی ذهنشون دارن. این‌جور آدم‌ها در دید اولیه اصولا شامل دو گروه خاص می‌شن: یا تو یک چیزی می‌دونی و اون‌ها قصد دارن که اون چیز رو ازت یاد بگیرن؛ و یا این‌که تو یک کاری ازت برمی‌آد که از توانایی یا علم اون‌ها خارجه، پس تو می‌تونی وسیله‌ای باشی برای این‌که اون‌ها به اهداف کوتاه یا بلندمدتشون برسن. برای این‌که بتونی این‌جور آدم‌ها رو شناسایی کنی، فقط کافیه یکم خلاف میلشون عمل کنی؛ این‌جور آدم‌ها به خاطر عجله‌ای که توی کاراشون دارن به شدت آسیب‌پذیر هستن و خیلی زود از کوره در می‌رن، براشون دوستی مهم نیست پس شاید خیلی زود همه‌چیز رو بهم بزنن و جوری وانمود کنن که انگار هیچ‌وقت چنین رابطه‌ای وجود نداشته و نداره!

یکی از مشخصه‌های خیلی بارزی که در مورد این‌جور آدم‌ها صادقه اینه که معمولا زمانی که کارشون گیرته باهات در تماس هستند و مدام حالتو می‌پرسن و نگران حالت هستن، اما وقتی خَرشون از پُل گذشت و هدف براشون معنا پیدا کرد جوری از زندگیت نیست و نابود می‌شن که انگار نه انگار تا دیروز، بیست و چهار ساعته تلفنِ گوشیتو اِشغال کرده بودن و نمی‌ذاشتن نفس بِکشی! من به این‌جور آدم‌ها اصولا می‌گم: "آدم‌های در نقش" و جالبم این‌جاست که خودشون خیلی احساس می‌کنن آدم‌های زیرک و ناقلایی هستن، ولی خبر ندارن که چطور می‌تونی افسارشون رو توی دستت بگیری و مثل مرتاض‌های هندی برقصونیشون! وقتی به این‌جور آدم‌ها برخوردی، هیچ‌وقت نگرانِ شکستنِ دلِ کوچیکشون نباش، اون‌ها وقتی ناراحت می‌شن که ببینن در رسیدن به هدفشون ناکام موندن؛ تو براشون هیچ‌وقت مُهم نبودی و نیستی، پس تا می‌تونی بهشون وعده و وعیدهای الکی بده و کار امروز رو به فردا بنداز! می‌دونی، زالو اسمش روشه؛ وقتی از زندگیت می‌کنه که احساس کنه دیگه براش مُردی!