به جرات -از نظر درسی- یکی از ضعیفترین دانشآموزای کلاس بود؛ قدِ بلندُ دستای استخونیُ لاغری داشت و بعضی کلمات رو نمیتونست دُرست اَدا کنه ولی با این وجود خیلی آروم و شُمردهشُمرده حرف میزد و همیشه یک خنده کاریزمایی روی صورتش بود، از اون خندههای زشتی که به صورتش نمیاومد اما به طرز عجیبی خواستنیش میکرد.
طبق روال همیشگی زنگ تفریح توی حیاط داشتیم تاب میخوردیم که یکدفعه پُستم خورد بهش؛ یادم نمیآد بحث اصلی سَرِ چی بود ولی مُشتش رو آروم حوالم کرد؛ ضربش خیلی کاری نبود اما واقعا دردم گرفت، به خودم که اومدم در کمتر از ثانیه کلی مُشت و لگد نثارش کرده بودم؛ بر خلاف بدن ضعیفی که داشت خیلی بیشتر از ضربهای که زده بود سرش اومده بود اما اون لحظه واقعا هیچی برام مهم نبود؛ تنها صحنهای که از اون روز یادمه بدنی بود که به شدتِ درد به خودش می پیچید...
سالها از اون روز گذشت؛ یکی دوبار توی این چند سال دیده بودمش که برای ثبتنام از این مدرسه به اون مدرسه میرفت، اما از ظاهرش پیدا بود که با این وضع نمرات هیچجایی توی مدرسههای کشور نداره؛ هر وقت منو میدید از اون دور همون خنده زشت روی صورتش نقش میبست، میدونستم که منو میشناسه و منم به حساب همین شناخت براش میایستادم و احوالشو میپُرسیدم...
خاطرات اون روز هرگز از ذهنم پاک نشد؛ معصومیت آخرین چیزی بود که از اون صحنه برام به یادگار مونده بود، چیزی که بیش از پیش بهم میفهموند ساده از کنارش گذشتی ولی ساده از کنارت نمیگذریم. وضع وجدانم بیشتر از گذشته وخیم شده بود و این عذاب وجدان دیگه به جایی رسیده بود که اَمونم رو بریده بود تا جایی که دستمو به سمتش دراز کردم و گفتم: "میتونی یک فرصت دیگه بهم بدی"؛ فکر نمیکردم صدامو شنیده باشه اما...
صبح بود؛ یادم نمیآد چه فَصلی، اما خیابون خیلی خلوت بود. سرمو که بلند کردم با یک قیافه آشنا رو به رو شدم، خندشو که دیدم دیگه مطمئن شدم خودشه؛ تنها نبود، با یکی دو تا از دوستاش بود که داشت میرفت؛ منو که دید ایستاد، هنوزم همون شکلی بود، همون قیافه ی همیشگی؛ یک بادگیر مشکی با یک چکمه بلند؛ میگفت: "توی شهرداری کار گرفته و مسئول جمعآوری زبالهها شده"، به نظر میاومد خوشحاله، به نظر میاومد که هنوزم منو میشناسه، هر چقدر خواستم بگم: "حلالم کن"، هر چقدر سعی کردم نشد! فقط برای چند ثانیه نگاه بود که بینمون رد و بدل شد، بهش گفتم: " موفق باشی" و بهم لبخند زد؛ خندشو که دیدم قند توی دلم آب شد؛ بیشتر دندوناش ریخته بود اما... اما خندش هنوزم برام خواستنی بود...
جالب بود
شاد باشین