وجود بعضی آدمها توی زندگی مثل یک تلنگر میمونه که تو رو واسه یک لحظه هم که شده از خواب زمستونی بیرون میآره؛ احساس میکنم بعضیها به وجود آورندهی یک معجزهی خیلی خاصن که خیلی غیرقابل پیشبینی جلوی راهت ظاهر میشند و تمام فکر و روح و وجودت رو به یک سمت دیگه رهنمود میکنند، آدمهای خیلی معمولی که حتی فکرشونم نمیتونی بکنی، اما با همین معمولی بودنشون چنان به زندگیت معنا و مفهوم خاص میدن که حتی متوجه تغییر خودتم نمیشی!
خیلی وقت بود که به یادش بودم اما شمارهای ازش نداشتم؛ خیلی اتفاقی دیدمش و مثل همیشه لپ صحبتهامون گل انداخت! از قدیما گفتیم و از تفکراتمون حرف زدیم؛ بهم خیلی ارادت خاصی داشت و از پروژهای که در حال انجامش بود حرف میزد؛ وقتی نوبت به من رسید به حرفهایی که میزدم اعتراض کرد، یکم شکست نفسی توی گفتارم موج میزد و اون اصلا دلش نمیخواست که من اینطور رفتار کنم! با اینکه چند سال ازم کوچیکتر بود اما حرفاش به وجودم چربید، یک جورایی انگار بهم قوت قلب میداد.
بهم گفت: همیشه سعی کن خودت رو باور داشته باشی و هیچوقت سعی نکن به این فکر کنی که از دیگران کمتری؛ برای اهدافت تلاش کن و باور داشته باش که به همشون میرسی؛ لزومی نداره به این فکر کنی که تو کمتر از بقیه هستی، چون علم، تولید آدمهاست و تو هم یکی از اون آدمهایی؛ اگر قراره یک نفر در میون هزاران نفر بهترین باشه چرا نباید اون یک نفر تو باشی؟ علت اینکه بیشتر آدمها پیشرفت نمیکنند اینه که نود و نه درصدشون بر این باورند که همیشه یک نفر هست که بهتر از اونا باشه، چون انگیزهای این وسط نیست پس پیشرفتی هم نیست، در نتیجه همه توی منجلابی که برای خودشون کندند، تا ابد اسیر میشند.
تشکر بابت مطلب جالبتون
موفق باشید