لحظه لحظههایم تیره و تار، در پس خاطرهای به تصویر کشیده شده است؛ آرام، با تبسمی بر لب، با جوش و خروشی بر دل؛ اینجا کجاست که آن را آخر دنیا مینامند؛ اینجا کجاست که دیگر عزیزی منتظر دیدار دوبارهام نیست؛ اینجا کجاست که من فرصتی برای کنکاش زندگی زجرآورم یافتهام.
سکوتم را ببین؛ درون خستهی پر از تکرارم را ببین؛ جای من نبودهای که اینگونه در موردم ظالمانه قضاوت میکنی، اینگونه صورت پر از کنایهام را نظاره میکنی؛ جای من نبودهای که بدانی چه کشیدهام، چگونه به دنیایی پر از ناامیدی رسیدهام...
خب جملاتون پُر ابهام باید نگران میشدن انشاالله واقعا هیچ وقت ناامید نباشد
در ضمن موضوع من چه ربطی به حقیقت همیشه تلخه داشت!!!